بند آمدن . [ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بازایستادن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). چون بند آمدن زبان . || قطع شدن (مایع از جریان ). (فرهنگ فارسی معین ). چون بند آمدن آب و خون و جز اینها. || سد شدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بسته شدن . چون بند آمدن راه عبور و مرور. || موقوف شدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || متوقف شدن : باران بند آمد. (فرهنگ فارسی معین ). || حبس شدن نفس . (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). || در بیت زیر ظاهراً مقید شدن است
: گرنه خاقانی مرا بند آمدی
دست بر خاقان و خان افشاندمی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 805).