بند داشتن
نویسه گردانی:
BND DʼŠTN
بند داشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مقید بودن . گرفتار بودن : امیر محمد از صدر بزیر آمد و بند داشت ... و ما وی را بدیدیم ... و گریستن بر ما افتاد. (تاریخ بیهقی ).
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
پای به بند داشتن . [ ب ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پای در بند داشتن . مُقیّد بودن . مغلول بودن : از اوئی [ از خرد ] به هر دو سرای ارجمندگسسته خرد...
بند خود داشتن . [ ب َ دِ خَودْ / خُدْ ت َ ] (مص مرکب ) در کنف و حمایت خویش قرار دادن . حمایت کردن .