بند شدن . [ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آرام داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || ماندن . || چسبیدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || قائم شدن . (آنندراج ). محکم شدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین )
: عجب که بند شود تا به پشت گاو زمین
نعوذباﷲ اگر پا فرورود بخلاب .
وحشی (از آنندراج ).
|| قطع شدن . بازایستادن . بازماندن
: هر امیری نیزه ٔ خود درفکند
تا شود در امتحان آن سیل بند.
مولوی .