بنده نواز. [ ب َ دَ
/ دِ ن َ ] (نف مرکب ) بنده پرور. (آنندراج ). کسی که بر پست تر از خود مهربانی کند و مهربان نسبت به بندگان . (ناظم الاطباء). کسی که بزیردستان مهربانی کند. آنکه به بندگان عطوفت ورزد. بنده پرور. (فرهنگ فارسی معین )
: شادمان گشت و دو رخساره ٔ چون گل بفروخت
زیر لب گفت که احسنت و زه ای بنده نواز.
فرخی .
گر مرا فرموده بودی خسرو بنده نواز
بهتر از دیوان شعرت پاسخی کردم متین .
منوچهری .
کسی چه دارد غم کش بود خداوندی
بسان خسرو محمود شاه بنده نواز.
مسعودسعد.
چو جام گیرد بدره ده است و بنده نواز
چو تیغ گیرد گردافکن است و خصم شکن .
سوزنی .
ز گرد راه چو عنقا به آشیانه ٔ باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده نواز.
سوزنی .
ای بنده نوازی که کف راد تو دارد
آز دل خرسند و نه خرسند شکسته .
سوزنی .
شاه بنواختش بخلعت و ساز
جاودان باد شاه بنده نواز.
نظامی .
کرد شخص دوم دعای دراز
در زمین بوس شاه بنده نواز.
نظامی .
سر امید فرود آر و روی عجز بمال
برآستان خداوندگار بنده نواز.
سعدی .
به سایه ٔ مرحمت این پادشاه بنده نواز را پاینده و مستدام داراد. (جامعالتواریخ رشیدی ). || نامی از نامهای صفات الهی
: که مرا دید رازدار خدای
حاجب کردگار بنده نواز.
ناصرخسرو.
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز.
حافظ.