بندی شدن . [ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . گرفتار شدن . || زندانی شدن . (فرهنگ فارسی معین )
: چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند.
مولوی .
-
بندی شدن تب ؛ مزمن شدن تب به حیثی که اصلاً مفارقت نکند. (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین )
: گرچه در قید تو باشد ایمن از دشمن مباش
می شود جانکاهتر هر گه تبی بندی شود.
محسن تأثیر (از آنندراج ).