اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بنیاد افکندن

نویسه گردانی: BNYAD ʼFKNDN
بنیاد افکندن . [ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنا نهادن . (آنندراج ). پی افکندن . (فرهنگ فارسی معین ) :
چه نکو گفت آن بزرگ استاد
که وی افکند شعررا بنیاد.

سنائی .


سراینده چنین افکند بنیاد
که چون در عشق شیرین مرد فرهاد.

نظامی .


|| هدم و خراب کردن . بنیاد برافکندن :
گفتی که بنیاد افکنم ۞ آنرا که بر من دل نهد
گر جرم این باشد نخست از من بنه بنیاد را.

کمال خجندی (از آنندراج ).


و رجوع به ترکیب بعد شود.
- بنیاد برافکندن ؛ خراب کردن . منهدم ساختن . (فرهنگ فارسی معین ). هدم و خراب کردن . (از آنندراج ) :
خصمان اسیر قهر تو تا هم بدست قهر
بنیادشان خدای تعالی برافکند.

خاقانی .


- بنیاد برانداختن ؛ هدم و خراب کردن و بنیاد زیر و زبر شدن لازم منه است . (آنندراج ). خراب کردن . منهدم کردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم .

حافظ.


- بنیاد برفکندن ؛ ویران کردن :
بنیاد عقل برفکند خوانچه ٔ صبوح
عقل آفت است هیچ مگو تا برافکند.

خاقانی .


تا بر رخ تو نظر فکندم
بنیاد وجود برفکندم .

عطار (از آنندراج ).


- بنیاد فکندن ؛ بنا نهادن . پی افکندن :
در تو آباد باد فرخ باد
آنکه بنیاد فرخ تو فکند.

انوری .


چو این بنیاد بد را خود فکندی
گناه خویش را بر من چه بندی .

امیرخسرو (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.