بو دادن .[ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن رایحه . || بوی بد پراکندن . چس دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || برشته کردن تخمه ها و مغزها. (غیاث ). برشته کردن و بریان کردن بادام و پسته و مانند آن . (آنندراج ). حرارت دادن و تافتن دانه از قبیل تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت در تابه های گلی پخته یا آهنی و غیره . تخم ها و مغزها را روی آتش برشته کردن . (فرهنگ فارسی معین ). برشته کردن . بریان کردن تخمه ٔ هندوانه و انچوچک و تخمه ٔ کدو و خربزه و مانند آن را بر تابه بی آب بر آتش نهاده . بو دادن قهوه . سرخ کردن در غیر روغن و آب و امثال آن . (یادداشت بخط مؤلف ). برشته کردن دانه های آجیل و حبوبات در برابر آتش . مانند تخمه و گندم و شاهدانه بو دادن . (فرهنگ عامیانه )
: ز آتش می گشت چشم کافرش دلخواه تر
همچو بادامی که بهر تقویت بو میدهند.
شفیع اثر (از آنندراج ).
|| از گفتار کسی وقوع حادثه ای احساس شدن . از گفته ٔ کسی مطلبی را موافق یا مخالف فهمیدن . چنانکه گویند: این حرف بوی خون می دهد یا گفته هایش بوی موافقت میداد. (از فرهنگ عامیانه ).