اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بها

نویسه گردانی: BHA
بها. [ ب َ ] (اِ) قیمت هر چیز. (برهان ). قیمت و ارزش . (از آنندراج ). قیمت هر چیزی . (انجمن آرا). قیمت . ارزش . ارز. نرخ . (فرهنگ فارسی معین ). ثمن . (ترجمان القرآن ). ارز. ارج . قیمت . قدر. آمرغ . آخش .
(یادداشت بخط مؤلف ) :
چو یاقوت باید سخن بی زیان
سبک سنگ لیکن بهایش گران .

ابوشکور.


دانشا چون دریغم آیی از آنک
بی بهایی ولیکن از تو بهاست .

شهید بلخی .


بعهد دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با بها و سامان بود.

کسایی .


سواری بیامد خرید آن جوال
ندادش بها وبپیچید یال .

فردوسی .


که از بد کند جان و تن را رها
بداند که کژی نیارد بها.

فردوسی .


ز دینار و از گوهر پربها
نبودی درم را در آنجا بها.

فردوسی .


چون روز شد، خداوندم بارها برنهاد و میخ طلب کرد و نیافت . مرا سبکتکین بسیار بزد بتازیانه و سوگند گران خورد که به هر بها که ترا بخواهند خرید، بفروشم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199).
تو از مشک بویش نگه کن نه رنگ
که دُر گرچه کوچک ، بها بین نه سنگ .

اسدی .


چو دیدی که گیتی ندارد بها
از او بس بود خورد و پوشش گیا.

اسدی .


به جوانی که بدادت چو طمع کرد بجانت
گرچه خوب است جوانیت گران است بهاش .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 220).


مردم بشهر خویش ندارد بسی خطر
گوهر بکان خویش نیارد بسی بها.

معزی .


گوهر بود کش آب زیادت کند ثمن
گوهر بود که آتش افزون کند بها.

مسعودسعد.


بدی فروشد و نیکی بها ستاند و من
بدین تجارت از او شادمان و خندانم .

سوزنی .


بدان طمع که رسانی بها و دستارم
شریف وعده که فرموده ای دوم بار است .

خاقانی .


جامه هم رها کردم تا بها بازرساند... (سندبادنامه ص 244).
گفت در این ره که میانجی قضاست
پای سگی را سر شیری بهاست .

نظامی .


چو نقدی را دو کس باشد خریدار
بهای نقد بیش آید پدیدار.

نظامی .


بهای سر خویشتن میخورد
نه انصاف باشد که سختی برد.

سعدی .


اگر چند از آهو بود پشک و مشک
ولی پشک چون مشک نارد بها.

ابن یمین .


قحط جود است آبروی خود نمی بایدفروخت
باده و گل از بهای خرقه می باید خرید.

حافظ.


ترکیبات :
آب بها. ارزان بها. بی بها. پیش بها. پس بها. بدبها. پوربها. بابها. خلعت بها. خون بها. حلوابها. تعین بها. سربها. شیربها. کم بها. گردن بها. گرمابه بها. نعل بها. نیمه بها. نیم بها. هم بها.
|| فر و شکوه . جلال و عظمت :
چون قصد به ری کرد و به قزوین و به ساوه
شد بوی و بها از همه بویی و بهایی .

منوچهری .


باشرف ملکت را سیرت خوب تو کند
بابها دولت را فر وبهای تو کند.

منوچهری .


چون رسول بهرام را بدید با آن قد و قامت و بها و ارج دانست که ... (فارسنامه ابن البلخی ص 76).
گفت رگهای منند آن کوهها
مثل من نبوند در فر و بها.

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
دندان بها. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه ازدندان مزد است . (انجمن آرا). رجوع به دندان مزد شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بها افکندن . [ ب َ اَ ک َدَ ] (مص مرکب ) بقیمت آوردن . ارزش چیزی را تعیین کردن : ده هزار گوسفند از آن من که بدست وی است میش و بره درساع...
گرمابه بها. [ گ َ ب َ / ب ِ ب َ ] (اِ مرکب ) مزد حمام . اجرت گرمابه . || انعام .بخشش : نزلها بیاوردند از حد و اندازه گذشته و بیست هزار درم سی...
حسین علی بهاء. [ ح ُ س َ ع َ ب َ ] (اِخ ) ابن عباس نوری بن بزرگ معروف به بهأاﷲ رئیس فرقه بهائیان . وی در محرم 1233 هَ . ق . / 1817 م . در ته...
شیخ‌بهاءالدین‌زکریا ملتانی بهاءالدین زکریا (مشهور به بهاءالحق)، عارف قرن ششم و هفتم، از مریدان شیخ شهاب الدین سهروردی و مروج طریقت سهروردیّه در هند اس...
پیروز خوارشاذ (فیروز خوارشاذ) دیلمی ملقب به بهاءالدوله و مُکَنّیٰ به ابونصر (درگذشتهٔ ۵ جمادی‌الثانی ۴۰۳ در ارجان) سومین پسر عضدالدوله دیلمی و از امیر...
بحاء. [ ب َح ْ حا ] (ع ص ) زن گلوگرفته ٔ گران آواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِخ ) پشته ای در بادیه . (آنندراج ). پشته ای است در بادیه ....
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.