بهانه شکستن . [ ب َ ن َ
/ ن ِ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) رفع بهانه و تدارک آن کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). کنایه از میان دور کردن بهانه باشد. (آنندراج )
: طالب شراب و ساقی و گل هر سه حاضرند
دیگر چه ماند بهر شکستن بهانه است .
طالب آملی (ازآنندراج ).
سر پیش داشتم ز نیاز آن یگانه را
تیغش بدست داد و شکستم بهانه را.
وحید (ازآنندراج ).