بهانه کردن . [ ب َ ن َ
/ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست آویز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). تعلل . (دهار) (زوزنی ). دست آویز کردن و حیله کردن . (ناظم الاطباء). اعذار. (منتهی الارب )
: زنهار بتوفیق بهانه نکنی زآنک
مغرور نداری بچنین خرد کلان را.
ناصرخسرو.
من دلش برده بصد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از دلال .
مولوی .
تو بهانه میکنی و ما ز درد
میزنیم از سوز دل دمهای سرد.
مولوی .
مستی بهانه کردم و بی حد گریستم
تا کس نداندم که گرفتار کیستم .
حافظ.
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز جور زمانه کردم .
عارف قزوینی .