بهبود. [ ب ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) خیریت و معنی ترکیبی آن به بودن است . (از آنندراج ). بهتری . ترقی تدریجی . (فرهنگ فارسی معین )
: ز به بودن فال کان سود تست
که به بود تو اصل بهبود تست .
نظامی .
هرکه هست اندر پی بهبود خویش .
عطار.
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد.
حافظ.
هر کرا روی به بهبود نداشت
دیدن روی نبی سود نداشت .
جامی .
پیوند درخت مطلقاً برای بهبود و کثرت خاصیت و منفعت می کنند. (فلاحت نامه ).
از پی بهبود ملک ودولت بگزین
مردم دانا بجای مردم نادان .
حاج سیدنصراﷲ تقوی .
|| عافیت و سلامت و تندرستی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین )
: چنین نومید نباید بود که بهبود ممکن باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
182).
برداشت از او امید بهبود
کآن رشته ٔ او پر از گره بود.
نظامی .
برگ و بار آن درخت می ریخت و افسردگی و پژمردگی بدو راه می یافت تا در او هیچ امید بهبود نماند. (مرزبان نامه ).
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به بمداوای حکیم .
حافظ.