اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بهتر

نویسه گردانی: BHTR
بهتر. [ ب ِ ت َ ] (ص تفضیلی ) (از: بِه ْ + تر، علامت صیغه ٔ تفضیلی ) نیکوتر. خوبتر. زیباتر. جمیل تر. (فرهنگ فارسی معین ). خوبتر و نیکوتر. زیباتر. شایسته تر و پسندیده تر. (ناظم الاطباء) :
چیست از گفتار خوش بهتر که او
مار را آرد برون از آشیان .

خفاف .


مار را هرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری .

بوشکور.


همانم نه امروز دیگر شدم
ز دی بهترم من نه بدتر شدم .

فردوسی .


ستاره شمر اختران را بدید
یکی روز بهترچنان چون سزید.

فردوسی .


گفتم ای زن که تو بهتر ز زنان باشی
از نکوکاران وز شرمگنان باشی .

منوچهری .


ز بهتر سخن نیست پاینده تر
وز او خوشتر و دل فزاینده تر.

اسدی .


فرمان خداوند را باشد که وی حال بندگان بهتر داند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 229).
بدو گفتم ای بهتر از جان و دل
چو بردی دل من کنون جان ببر.

مسعودسعد.


پرسید [ بخت النصر دانیال را ] که چون بود در آتش شما را، گفت هرچه بهتر. (مجمل التواریخ و القصص ). در این میان بهتر بنگریست هر دو پای خود را بر سر چهار مار دید. (کلیله و دمنه ).
بر دشمنان نهم دل چون دوستان نبینم
با بدتری بسازم چون بهتری ندارم .

خاقانی .


من بدلها انگبینم او چو موم
پس تو زین دو آنچه بهتر برگزین .

خاقانی .


ثنا باد بر جان پیغمبرش
محمد فرستاده ٔ بهترش .

سعدی .


- امثال :
رفت بهترش کند بدتر شد .
همنشینم به بود تا من از او بهتر شوم .
- از ما بهتران ؛ جن و پری . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بهتر. [ ب ُ ت ُ ] (ع ص ) مرد کوتاه . ج ، بَهاتِر. (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ). مرد کوتاه و زن کوتاه . (از...
بهتر. [ ب َ ت َ ] (ع اِ) دروغ . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بهتره شود.
بهتر آمدن . [ ب ِ ت َ م َ دَ ] (مص مرکب )غلبه کردن . فائق شدن : و از وی [ از بلغار] مقدار بیست هزار مرد سوار بیرون آید که با هرچند که بود از...
بحتر. [ ب ُ ت ُ ] (ع ص ، اِ) کوتاه گرداندام . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خپله . ج ، بحاتر. مردمان کوتاه . (مهذب الاسماء).
بحتر. [ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) قبیله ای است . (مهذب الاسماء). نام پدر قبیله ای از طی که پسر عتودبن عنیز است و از آن قبیله است ابوعباده ٔ شاعر. (م...
بحتر. [ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) نام شاعری جاهلی که جد جدی بن تدول است . (منتهی الارب ).
دارةبحتر. [ رَ ت ُ ب ُ ت ُ ] (اِخ ) موضعی است در وسط اجاء که یکی از دو کوه طی باشد. (معجم البلدان ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.