بهره . [ ب َ رَ
/ رِ ] (اِ) حصه و نصیب و حظ وقسمت . (برهان ). پهلوی «بهرک »
۞ قسمت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نصیب . حصه . و با لفظ داشتن و برداشتن و بردن مستعمل است . (آنندراج ) (غیاث ). نصیب و بخش و بهر و برج نیز با این ترادف دارد و بتازیش حصه خوانند. (شرفنامه ). حظ. (نفیسی ). زون . (صحاح الفرس ). حظ. ذنوب . کفل . نصیب . (ترجمان القرآن ). نصیب . حظ. (دهار). حصه و نصیب و قسمت و بخش و حظ و تمتع. (ناظم الاطباء). خلاق . قسم . قسمت . بخش . سهم . نیاوه . فرخنج . جزء. (یادداشت بخط مؤلف )
: حسودانْت را داده بهرام نحس
ترا بهره کرده سعادت زواش .
اورمزدی .
یکی بهره را بر سه بهره است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .
ابوشکور.
یکی دست بشکم من کرد و دلم بیرون کشید و به دونیم کرد و خونی سیاه از آنجا بیرون کرد و گفت این بهره ٔ شیطانی است . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
عدو را بهره از تو غل و پاوند
ولی را بهره از تو تاج و پرگر.
دقیقی .
جهان سر بسر حکمت و عبرت است
چرا بهره ٔ ما همه غفلت است .
فردوسی .
بر این بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی .
فردوسی .
زهی ز هر ادبی یافته تمام نصیب
زهی ز هر هنری بهره ای گرفته تمام .
فرخی .
دو روز دور نخواهد شدن ز درگه او
اگر دو بهره مر او را دهند زین عالم .
فرخی .
خان را بشارت داده آمد تا آنچه رفته است به جمله معلوم وی شود و بهره ٔ خویش از شادی بردارد. (تاریخ بیهقی ). و میگفتند که ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی . (تاریخ بیهقی ).
سخنهای دانا که نیکو بود
برد بهره هرکس که با اوبود.
اسدی .
رنج بی مال بهره ٔ تو رسد
مال بی رنج بهره ٔ دینار.
ناصرخسرو.
ای خفته همه عمرو شده خیره و مدهوش
وز عمر جهان بهره ٔ خود کرده فراموش .
ناصرخسرو.
ز صبر و خواب چه بهره بود مرا که مرا
بدرد و رنج دل و مغز خون و آب کنند.
مسعودسعد.
برمک مردی بزرگوار بود و از آداب تازی و پارسی بهره ای داشت . (تاریخ بخارای نرشخی ). و اگر چه از علم بهره ای تمام داشت نادان وار در آن خوضی می پیوست . (کلیله و دمنه ).
از نسیم انس بی بهره است سروستان دل
وز ترنج عافیت خالی است نرگس دان جان .
خاقانی .
از انوار مآثر و مفاخر او بهره ای تمام یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 ص
435).
گر بفلک بر شود از زر و زور
گور بود بهره ٔ بهرام گور.
نظامی .
نرفته ز شب همچنان بهره ای
که ناگه بکشتش پری چهره ای .
سعدی .
پس از آن دو بهره گردانیده بهره ای به کاریان بگذاشتند و بهره ای به فسا نقل کردند. (تاریخ قم ص
88). گویند از بهر آن بدین عبارت نهادیم تا آنکس که تازی نداند بی بهره نماند. (روضةالمنجمین ).
با هزاران چشم روشن چرخ نشناسد مرا
بهره ٔ مجمر ز عنبر دود آهی بیش نیست .
صائب .
چون تو نیندوختی ذخیره به امروز
چه بود فردات بهره غیر از حرمان .
حاج سیدنصراﷲ تقوی .
-
دوبهره ؛ دوطرفه . دوجهته . دونژاد
: بعد از مکتفی خلیفه برادر وی مقتدر پسر معتضد، نام وی جعفر بود و کنیت وی ابوالفضل و مادر وی کنیزکی بود رومی ، نیکوروی و مولد وی ببغداد بود. و مردی بود دوبهره ، نیکوروی بلندبینی ، پهن دوش ، کوتاه ران ؛ خزانه ٔ عباسیان او بباد برداد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). کنیت وی ابواسحاق و مادر او کنیزکی بود خلوب نام و مردی دوبهره سرخ موی و محاسن وی بپدر خویش مانست . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). مکتفی مردی بود دوبهره نیکوروی و سیاه موی و نیکومحاسن و فراخ چشم و نیکوسیاست و بخیل بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). نام وی هارون و کنیت او ابوجعفر و مردی بود دوبهره سفید و فربه محاسن دراز و نیکوروی و باریک بینی و بر یک چشم نقطه ها داشت . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
|| (اصطلاح نجوم ) خط کوکب : پنج بهره عبارت است از خطوط خمسه ای یعنی بیت و شرف و حد مثلثه دوجه . (التفهیم ). || سود و فایده و نفع. (ناظم الاطباء). ربح . (فرهنگستان ). سود. نفع. فایده . (ناظم الاطباء). مبلغی که وام گیرنده در ازاء استفاده از پول به وام دهنده می پردازد. و معمولاً سالیانه براساس صدی چند از سرمایه احتساب میشود. بهره ٔ ساده فقط براساس پولی که وام گرفته شده و بهره ٔ مرکب براساس اصل وام بعلاوه ٔ بهره ٔ پرداخت نشده حساب میشود. (از دایرةالمعارف فارسی ). || بخت و طالع و توفیق . || حاصل . (ناظم الاطباء). حاصل . محصول . میوه . (فرهنگ فارسی معین ). || یک لنگه از بار خر و شتر و یا اسب . (ناظم الاطباء).
-
بهره ٔ وصیت ؛ ارث و میراث . (ناظم الاطباء).