بهره مند. [ ب َ رَ
/ رِ م َ ] (ص مرکب ) کامیاب . متمتع و دارای حظ و نصیب . (ناظم الاطباء). برخوردار. محظوظ. بهره ور. صاحب حظ. (یادداشت بخط مؤلف )
: و از عدل و انصاف خود همگنان رابهره مند گردانید. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
نکردی کسی را چومن بهره مند
ز گنج و ز تخت و ز نام بلند.
فردوسی .
به بهرام گفتند کای بهره مند
بشاهی تویی جان ما را پسند.
فردوسی .
زمین آمد از اختران بهره مند
هم از هر سه ارکان ز چرخ بلند.
اسدی .
گشادن بند هر شغلی توانی
که از انواع دانش بهره مندی .
سوزنی .
مبادا بهره مند از وی خسیسی
بجز خوشخوانی و زیبانویسی .
نظامی .
تو بر سمندی و بیچارگان اسیر کمند
کنار خانه زین بهره مندو من مهجور.
سعدی .
من از این طالع شوریده برنجم ورنی
بهره مند ازسر کویت دگری نیست که نیست .
حافظ.
پس آن قوم که برایشان مال سال گذشته مانده بود بدان بهره مند شد و دیگران محروم شدند. (تاریخ قم ص
190).
چو عصا هرکس که باشد بهره مند از راستی
زیر دست خلق شد محکوم نابینا فتاد.
کلیم .