اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

به شدن

نویسه گردانی: BH ŠDN
به شدن . [ ب ِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به گشتن . شفا یافتن . ابتلال . استبلال تبلل . بلول . ابلال . نیکو شدن . ملتئم گشتن . خوب شدن : باد بر سر حارث دمید و آن جراحت وزخم هم در وقت به شد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
اگر به شوم گر نهم سر بمرگ
که مرگ اندر آید بپولادترگ .

فردوسی .


دردیست آرزو که به پرهیز به شود
پرهیز خلق را سوی دانا بهین دواست .

ناصرخسرو.


مرا به شد آن زخم و برجانت بیم
ترا به نخواهد شد الا بسیم .

سعدی .


رنجور عشق به نشود جز ببوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز بنام دوست .

سعدی .


فکر بهبود خود ایدل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به ز مداوای حکیم .

حافظ.


ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید بسامان غم مخور.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
به خط شدن. اصطلاحی نظامی است و منظور از آن جمع شدن نفرات در یک صف، هنگام آغاز نگهبانی، تحویل و تحول پست یا احترام به پرچم و مراسم و مناسبت های دیگر در...
برات شدن. ( ~. شُ دَ)(مص ل .) به دل خطور کردن. (محمد معین) نوعی پیش آگهی یافتن.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حال به حال شدن . [ ب ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) تغییر حالت دادن . حالی بحالی شدن .
زانو به زانو شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سنگینی بدن را از زانوئی به زانوی دیگر افکندن .
شاخ به شاخ شدن . [ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) با کسی ؛ معارضه ومجادله خاصه با قوی تر از خود کردن . (امثال و حکم دهخدا). مناطحت . شاخ بهم بند ش...
حالی به حالی شدن .[ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . متلون گردیدن .
قافیه به کسی تنگ شدن. (ضرب المثل) کنایه است از به زحمت و دردسر افتادن. (منبع: فرهنگ فارسی معین) رجوع شود به قافیه.
به پایان رسیدن کار کسی
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.