اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بهم افتادن

نویسه گردانی: BHM ʼFTADN
بهم افتادن . [ ب ِ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) با یکدیگر تلاقی کردن . بیکدیگر رسیدن :
چهار کس را داد مردی یک درم
هر یکی از شهری افتاده بهم .

مولوی .


|| کنایه از مردن . || کنایه از پریشان شدن . (آنندراج ) :
در بلخ چو پیری و جوانی بهم افتاد
اسباب فراغت بهم افتاد جهان را.

انوری (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.