بهم برآمدن . [ ب ِ هََب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از در غضب شدن . (برهان )(انجمن آرا) (از غیاث ) (از رشیدی ). خشم گرفتن . (آنندراج ). غضبناک شدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || برآشفتن . بشوریدن
: و همه را دست گیر کردند و ایشان بهم برآمدند و شمشیر در یکدیگر نهادند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
81). و فی الجمله سپاه و رعیت بهم برآمدند و برخی از بلاد از قبضه ٔ تصرف او بدر رفت . (گلستان ). ملک بهم برآمد و روی در هم کشید. (گلستان ). || بیدماغ شدن . (آنندراج ). تنگدل شدن . اندوهگین شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || آشوفته شدن . منقلب شدن
: کرمان بوفات او بهم برآمد. (المضاف الی بدایعالازمان ص
6).
بهم برآمده باغ از نهیب باد بهاری
مثال شاهد غضبان گره فکنده جبین را.
سعدی .
قطیفه بر من انداز که بهم برآمده ام و در خود رعشه و لرزیدن سخت می یابم . (تاریخ قم ص
286).