بهم در شکستن . [ ب ِ هََ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از امتزاج دادن و بهم پیوستن . (آنندراج )
: آتش و آبی که بهم درشکست
پیه درو گرده یاقوت بست .
نظامی (از آنندراج ).
|| خُرد کردن . بهم کوفتن
: رگها ببردشان ستخوانها بکندشان
پشت و سر و پهلوی بهم در شکندشان
از بند شبانروزی بیرون نکندشان
تا خون برود از تنشان پاک بیک بار.
منوچهری .