اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بهم کردن

نویسه گردانی: BHM KRDN
بهم کردن . [ ب ِ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن . جمع کردن . گرد کردن . فراهم آوردن :
هر مال کز ولایت سلطان بهم کند
بر لشکر و خزینه ٔ سلطان برد بکار.

فرخی .


به صره زر بهم کردم و به بدره درم
همی روم که کنم خلق را از این آگاه .

فرخی .


چون بهم کردی بسیار بنفشه طبری
باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری .

منوچهری .


نکرد از بزرگان عالم جز او
کسی علم و ملک سلیمان بهم .

ناصرخسرو.


بهم کرده کنیزی چند جماش
غلام وقت خود کای خواجه خوش باش .

نظامی .


به گیتی هر کجا درد دلی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند.

عراقی همدانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.