بهمن . [ ب َ م َ ] (اِ) نام ماه یازدهم از هر سال شمسی . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماه یازدهم است از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان . (آنندراج ). نام ماه یازدهم از سال شمسی . (رشیدی ).ماه یازدهم باشد از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان که مدت ماندن نیر اعظم بود در برج دلو و در دهم این ماه جشن سده بود. (جهانگیری )
: به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل .
فردوسی .
پس آنگه سوی خان قارن شدند
همه دیده چون ابر بهمن شدند.
فردوسی .
فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد
عید فرخنده و بهمنجنه و بهمن ماه .
فرخی .
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن .
منوچهری .
همی راز گویند تا روز هر شب
ازیرا ز بهمن گل آزار دارد.
ناصرخسرو.
ماه بهمن نبید باید خورد
ماه بهمن نشاط باید کرد.
مسعودسعد.
نی نی که با غم است مرا انس لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم .
خاقانی .
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی .
حافظ.
|| نام روز دویم است از هر ماه شمسی و بنا بر قاعده ٔ کلیه ٔفارسیان که چون نام روز با نام ماه موافق آید آن روز را عید گیرند و در این روز جشن سازند و انواع غله ها و گوشتها پزند و گل بهمن سرخ و سفید بر طعامها پاشند و هر دو بهمن را میده کرده با نبات و قند بخورند و بهمن سفید را سائیده با شیر بخورند و آنرا مقوی حافظه دانند و گویند این روز را خاصیت تمام است در کندن گیاهها و بیخهای دوایی از کوهها و صحراها و گرفتن روغنها و کردن بخورها، و نیک است در این روز جامه ٔ نو بریدن و پوشیدن و ناخن چیدن و موی پیراستن و عمارت کردن و این روز را بهمنجنه خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). در دهم این ماه جشن عظیم واقع شده ... (آنندراج )(از ناظم الاطباء). نام روز دوم از هر ماه شمسی . (غیاث ) (رشیدی )
: ... چون دو روز از ماه بهمن گذشته بودی بهمنجنه کردندی و این عیدی بودی و بهمن سرخ و زرد بر سر کاسه ها افشاندی . (فرهنگ اسدی ).
فرخ است باد و فرخجسته بود
سده و عید فرخ و بهمن .
فرخی .
رسم بهمن گیر و از نوتازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک ، بارت ، عز و بیداصی تنه .
منوچهری .
اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود
فرخت باد اورمزد بهمن و بهمنجنه .
منوچهری .
بهمن روز ای صنم دلستان
بنشین با عاشق در بوستان .
مسعودسعد.
|| گیاهی و رستنی بود که در بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید است و آنرا بهمنین میگویند و بعضی گویند گلی است که زمستان هم میباشد و داروئی است که بدن را فربه کندو باد را دفع سازد و قوت باه دهد. (برهان ). نام نباتی است که گل کند و آنرا بهمن سرخ و سفید نامند و فارسیان آنرا بخورند و مفید دانند و چون در بهمن روید و گل کند بدین نام نامیده شده است . (آنندراج ). نام دوایی و آن دو قسم باشد یکی بهمن سفید و آن نوعی از زردک صحرائی است و دیگر بهمن سرخ و آن بیخ درخت علی حده است . (غیاث ). نباتی است که در بهمن ماه گل کند و بیخش در دواها بکار برند و دو گونه است سرخ و سفید. (رشیدی ) (از جهانگیری ). گلی است که بزمستان نیز باشد. (صحاح الفرس ). بیخ نباتی است مشابه ترب سطبر بیشترکج میباشد دو قسم است سرخ و سفید. (منتهی الارب ). گیاهی که در این ماه یعنی در ماه یازدهم گل میکند و بیخ آن سرخ و سفید است و در روز جشن بهمن که انواع خورشها ترتیب میدهند گل بهمن سرخ و سفید را میده کرده با نبات و قند میخورند. (ناظم الاطباء). در طب این گیاه معروف است و آن بیخی است سپیدرنگ یا سرخ مثل زردک .(تحفه بحر الجواهر). نام این گیاه در پهلوی «وهومن »
۞ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین )
: نشگفت اگرچه آهوی چین مشک برد هم
چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم .
خاقانی .
|| نام پرده ای است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء)
: بجوش اندرون دیگ بهمنجنه
بگوش اندرون بهمن و قیصران .
منوچهری .
|| برکنده ها و تخته های برف که از کوه بسبب حرارت آفتاب جدا شده و بیفتد. (برهان ) (جهانگیری ). برکنده های برف را گویند که بسبب حرارت از کوه ناگاه بر سر آدمی یا حیوانات فروافتد و هلاک کند. (آنندراج ). برکنده های برف که بواسطه ٔ حرارت آفتاب ناگاه از بالای کوه سرازیر شده فروافتد. (ناظم الاطباء). برف انبوه و لخت های برف که از کوه بتابش آفتاب ، وزش باد یا انعکاس صوت جدا شود و سرازیر گردد. (فرهنگ فارسی معین ). توده ٔ وسیع از برف و یخ در ارتفاعات زیاد که بسبب وزن خود بسرعت بر دامنه ٔ کوه سرازیر میشود. و اغلب هزارهاتن سنگ را با خود می آورد. بهمن ممکن است مخاطرات عظیم ببار آورد و دهکده ها و جاده ها و جنگلهای سر راه خود را معدوم سازد. (دایرة المعارف فارسی ). || بودن آفتاب در برج دلو. (برهان ). ماندن نیر اعظم بود در برج دلو. (آنندراج ). || ابر بارنده . (برهان ) (آنندراج ). || (ص ) مخفف برهمن است که بمعنی راست گفتار و راست کردار باشد. (برهان ) (جهانگیری ). راست گفتار و راست کردار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کوچک بسیاردان . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || درازدست . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). || (اِ) عقل اول را گویند. (از برهان ). عقل اول است که آنرا صادر اول گویند. (آنندراج ). نام عقل اول که فرشته است . (غیاث ). جمعی از حکمای فرس گفته اند که نام عقل اول است . (رشیدی ). عقل اول چنانچه در شرح دیوان حضرت امیرالمؤمنین (ع ) آورده که عقل نزد مشائین ده است و میگویند که خدا واحد محض است و از واحد محض غیر واحد صادر نمی شده و آن واحد که از خدا صادر شده عقل است که حکمای فرس او را بهمن گویند پس بدین اعتبار بهمن عقل اول باشد. (جهانگیری ). عقل اول . (ناظم الاطباء).