اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بهی

نویسه گردانی: BHY
بهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) به . آبی . (فرهنگ فارسی معین ). نام میوه ای است . (برهان ). نام میوه ٔ ولایتی که بهیدانه تخم او است و آن دو قسم است شیرین و ترش . شیرین معتدل رطب در درجه ٔ اول و ترش بارد در اول و یابس در دوم . (غیاث ) (آنندراج ). میوه ای است مشهور به به که آنرا آبی نیز گویند. (انجمن آرا). آبی بود که آنرا بتازی سفرجل خوانند. (اوبهی ). میوه ای که آنرا آبی و به و سفرجل نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
آنکه نشک آفرید و سرو بهی
آنکه بید آفرید و نار و بهی .

رودکی .


خم وخنبه پر ز انده دل تهی
زعفران و نرگس و بید و بهی .

رودکی .


شتروارها نار و سیب و بهی
ز گل دسته ها کرده شاهنشهی .

فردوسی .


بخانه درون بود با یک رهی
نهاده برش نار و سیب و بهی .

فردوسی .


مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب
با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب .

منوچهری .


ویشان را نیز همچو سیب و بهی را
هستند افلاک شکل و رنگ همیدون .

ناصرخسرو.


نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب .

ناصرخسرو.


پیش از آنکه خزان پیری گلنار رخسار پژمرده گرداند، انار بهی گردد و ارغوان شنبلید شود. (سندبادنامه ص 156).
تا دل بغرور نفس شیطان ندهی
کز شاخ بدی کس نخورد بار بهی ۞ .

سعدی .


شاخ خلافت همیشه نار دهد بار
بام رفاقت همه بهی ثمر آورد.

سلمان (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بهی . [ ب ِ ] (حامص ) نیکویی و خوبی . (برهان ) (غیاث ). خوشی و نیکویی و خوبی . (آنندراج ). خوبی . (انجمن آرا). نیکویی و خوبی . بهتری . (ناظم الا...
بهی . [ ب ِ ] (اِ مرکب ) کیش یزدان پرستان که آنرا دین بهی گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). یزدان پرستی و دین بهی . دین یزدان پرستی . (ناظم الا...
بهی . [ ب ِ هی ی / ب ُ هی ی ] (ع اِ) ج ِ بَهو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهی . [ ب َ هَْ ی ْ ] (ع مص ) بهی البیت بهیاً (از باب سمع)؛ خالی و معطل شد خانه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بهی . [ ب َ هی ی ] (ع ص ) روشن و تابان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : لطف معروف تو بود آن ای بهی پس کمال البرّ فی اتمامه . مولوی (م...
گل بهی . [ گ ُ ب ِ ] (ص نسبی ) برنگ گل به .
می بهی . [ م َ / م ِ ب ِ ] (اِ مرکب ) می به . شراب به . شراب بهی : هرکه از او (از مشمش = زردآلو) تازه بخورد باید که سرکنگبین انگبین از سر وی...
آق بهی . [ ب ِ ] (اِخ ) نام تیره ای از قشقائی نزدیک 200 خانوار.
به آئین پیشینیان در ایران اطلاق میشود.
دین بهی . [ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) آئین زردشتی . دین به . بهدینی : نگیرد ازو راه و دین بهی مر این دین به را نباشد رهی . دقیقی .بیاموز آیین دین بهی...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.