اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۰ ثانیه
بی شکل . [ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) ۞ (از:بی + شکل ) که شکل و هیأت معین ندارد. اجسام بی شکل .مقابل متبلور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شکل شو...
بی شره . [ ش َ رَه ْ ] (ص مرکب ) (از:بی + شره ) بی آز و طمع. بدون حرص و آز : بغرض دوستی مکن که خواص درس والتین بی شره نکنند. خاقانی .رجوع ...
بی شکه . [ ش ُ ک ُه ْ ] (ص مرکب )بی شکوه . بی تشریفات . بی کبکبه و دستگاه : خانه ٔ هرکه روی بی شکه آن خانه تراست . سوزنی .رجوع به شُکُه ْ ش...
بی شکی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی شک . یقین . عدم تردید. رجوع به بی شک شود.
بی شمر. [ ش ُ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شمر) مخفف بی شمار. بی حد و حساب . بی اندازه : گر او بی شمر سالیان بشمردبدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی ...
بی شمع. [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شمع) تاریک . بی فروغ و روشنایی : محفل بی شمع راهیچ نباشد فروغ مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام .سعدی .
بی شوی . (ص مرکب ) بی شوهر. زنی که شوهر نداشته باشد.زن که او را شوهر نبود. زوجه که او را زوج نبود. (ناظم الاطباء). عزب . عزوبة. (منتهی الار...
بی شهر. [ ش َ ] (ص مرکب ) (از:بی + شهر) غریب . (مهذب الاسماء). رجوع به شهر شود.
بی شیر. (ص مرکب ) (از: بی + شیر) فاقد شیر. که شیر ندارد. که شیر او خشک شده باشد (مادر): ناقه ٔ صلده ؛ شتر ماده ٔ بی شیر. (منتهی الارب ). || که...
بی صبر. [ ص َ ] (ص مرکب ) (از: بی + صبر) ناشکیبا. بی تحمل . (ناظم الاطباء). ناآرام : چو بانو زین سخن لختی فروگفت بت بی صبر شد با صابری جفت . ...
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۹۸ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.