اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
بی صدا. [ ص َ / ص ِ ] ۞ (ص مرکب ) بی آواز. ساکت . (ناظم الاطباء). خاموش . آرام . بی هیاهو. رجوع به صدا شود.- بی صدا شدن ؛ ساکت شدن . (ناظم ال...
بی غمی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی غم . صفت بی غم . بی غم بودن . (آنندراج ). بی اندوهی . (از ناظم الاطباء). غصه نداشتن : کام دل ...
بی غور. [ غ َ / غُو ] (ص مرکب ) (از:بی + غور) بی پایاب . کم عمق و پایاب . || بی اندیشه و بی فکر. (ناظم الاطباء). رجوع به غور شود.
بی عیب . [ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + عیب ) بی نقص . (آنندراج ). سلام . سلیم . سالم . بی آهو. درست . بری . (یادداشت مؤلف ) : بپرسید دیگر که ...
بی غدر. [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غدر) بی مکر. بی حیله . بی نیرنگ . دور از غدر و حیله : صدر دریادل نظام الدین که باشد از قیاس پیش دریای دل ...
بی غذا. [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غذا) بی خوراک . بی طعام . بی قوت . رجوع به غذا شود.
بی غرض . [ غ َ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + غرض ) عاری از غرض . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بی قصد خاص . رجوع به غرض شود : سلطان سخن او بی غرض ...
بی عقل . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عقل ) احمق . (یادداشت مؤلف ). بی دانش . (آنندراج ). معتوه . عتاهیة. مأموه . (منتهی الارب ). بی هوش .بی شعور...
بی فره . [ ف َ رَ / ف َرْ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + فره ) بی شوکت . بی فر. بی شکوه : مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ معادیان تو نافرخند و نافرزان...
بی فضل . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فضل ) آنکه فضیلت و علم ندارد : بی فضل کمتری تو ز گنجشکی ور از نژاد جعفر طیاری .ناصرخسرو.رجوع به فضل شود...
« قبلی ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۹۸ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.