اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۷ ثانیه
بی ادبی. (حامص مرکب). بی نزاکتی، بی فرهنگی، بی تربیتی، بی پروائی. دوری از ادب و آداب و نزاکت و رفتار حسنه و پسندیده شَرع و عُرف.
گرین بی . [ گ ِ ریم ْ ب ِ ] (اِخ ) ۞ قصبه و اسکله ای است در منتهای جنوبی خلیج گرین بی که دارای 10000 تن سکنه است . نصف اهالی آن را مه...
چاربی بی . (اِ مرکب ) اصطلاحی در بازی آس . چاربرگ بازی ورق یا آس که هر برگ آن نقش «بی بی » دارد و در بازی آس پس ازچارآس و چارشاه امتیاز...
بی مکسبی . [ م َ س َ ] (حامص مرکب ) (از: بی +مکسب + ی ) بی پیشگی و بیکاری . بی درآمدی : شد ز بی مکسبی و بی مالی ملک شه از مؤدیان خالی .نظامی...
بی کتابی . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی کتاب (در تداول عامه ). صفت بی کتاب . بی دینی . لاکتابی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کتاب شود...
بی شکیبی . [ ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) بی صبری . بی قراری . ناشکیبایی .
بی حسابی . [ ح ِ ] (حامص مرکب ) نادرستی .ناراستی . || ظلم و جور کردن : بی حسابی مکن بهانه مجوی که حسابت کنند موی به موی .اوحدی .
بی خوابی . [ خوا / خا] (حامص مرکب ) افراط بیداری باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سهر. سهاد. (نصاب ). به خواب نرفتن : خواب در چشم آورد گویند کوک و...
بی بی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاتجن است که در بخش مرکزی شهرستان قائمشهر واقع است و دارای 285 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی...
هی بن بی . [ هََ ی ْ ی ُ ن ُ ب َی ی ] (ع اِ مرکب ) هیان بن بیان . کنایه است از آنکه او را و پدرش را کسی نشناسد. گویند: ماادری أی ﱡ هی بن ب...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۹۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.