اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی

نویسه گردانی: BY
بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود :
مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت
بخط خویش الف را همی بجهد از بی .

ناصرخسرو.


راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی
بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.

شمس طبسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
کوشک بی بی چه . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز است که 962 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بی کار و بی عار. [ رُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی کاره . که هیچ کار ندارد و از بی کاری عار ندارد. ولگرد . عاطل و باطل . (یادداشت مؤلف ).
بی سر و بی سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) بی خانمان . دربدر. بی بضاعت : نفسی سرد برآورد ضعیف از سر دردگفت بگذار من بی سر و بی سامان را. سعدی .|| ...
بی حجابی متجاهرانه به نوعی از بی حجابی اطلاق می گردد که متفاوت با کم حجابی یا شل حجابی و انواع مختلفی است که فرد ناخودآگاه برایش اتفاق می افتد در زمان...
ده نو بی بی فاطمه . [ دِه ْ ن َ طِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت ،. واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری سبزواران...
با جستجوی واژه های: رو، روی، مو، گیسو، چهره، غبغب، گردن و زیور در شاهنامه، به خوبی می توان دریافت که زنان در ایران باستان پوشش سر و چهره نداشته اند: گ...
بی اف. مخففِ یکی از سه عبارت های انگلیسی زیر: Bloody fool = (عبارت عامیانه) بیش از حد احمق، مفتضحانه احمق. Boldface = الف. بی شرم، گستاخ. ب. ن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
بی ید. [ ی َدْ ] (ص مرکب ) (از: بی + ید) بی دست . که دست ندارد. || بی قدرت . رجوع به ید شود.
بی مغ. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مغ) بی عمق و پایاب .(ناظم الاطباء). بدون ژرفا. کم عمق . رجوع به مغ شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹۸ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.