بی
نویسه گردانی:
BY
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
بی من . [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + من ) بی روح و بی جان . (ناظم الاطباء).
بی مو. (ص مرکب ) (از: بی + مو) آنکه موی ندارد. || أمرد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بی موی شود.
بی ند. [ ن ِ دد/ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + ند) بی شبه . بی مانند. رجوع به ند شود.
بی مر. [ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + مر = امار «پهلوی ») (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی بیشمار و بی حد و حساب و بسیار باشد چه مر بمعنی شمار هم ...
بی سر. [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر) آنکه سر ندارد. آنچه سر ندارد. بی رأس . تن بدون سر : بیابان بکردار جیحون ز خون یکی بی سر و دیگری سرنگو...
بی زر. [زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زر) بی پول . مفلس . محتاج .- بی زرخرید ؛ میسرشده ٔ بدون خریدن . (ناظم الاطباء).
بی زن . [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زن ) مرد مجرد. مرد که زن ندارد. عزب . عزیب . اعزب . مِعزابة. (منتهی الارب ): عزوبة؛ بی زن و شوهر شدن . (دهار)...
بی در. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + در) که در ندارد. بی باب . بدون در. بدون مدخل یا بدون آنچه بر مدخل قرار دهند. شواهد زیر، هم بمعنی خود «در» و...
بی دم . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دم ) بی نفس . || بی نفسی که به خیر و دعا بر کسی دمیده شود.- بیدم مردان ؛ بی نفس دمیده شده به خیر و ...
بی دم . [ دُ ] (ص مرکب ) (از: بی + دم ) بی دمب . دم بریده . || شرور و موذی و باشرارت و بیشتر در حیوانات استعمال کنند. (ناظم الاطباء).