اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی آب

نویسه گردانی: BY ʼAB
بی آب . (ص مرکب ) کنایه از بی رونق . (برهان )(آنندراج ) (شرفنامه ). بی طراوت . پژمرده :
و آن لبان کز وی برشک آمد عقیق آبدار
چون سفال بیهده بی آب و بی مقدار شد.

سوزنی .


|| که آب ندارد، چون بعض میوه ها از نوع بد یا محروم مانده از آب کافی . (یادداشت بخط مؤلف ). || خشک . عاری از آب و آبادانی :
چو منذر به نزدیک جهرم رسید
بر آن دشت بی آب لشکر کشید.

فردوسی .


بیابان بی آب و راه دده
سراپرده ای دید جایی زده .

فردوسی .


بیابان بی آب و کوزه شکسته
دو صدره فزونست از شهر و کندر.

ناصرخسرو.


هرچه جز از شهر بیابان شمر
بی بر و بی آب و خراب و بیاب .

ناصرخسرو.


پس سلیمان گفت شو ما را رفیق
در بیابانهای بی آب ای شفیق .

مولوی .


|| عدم جاه و شأن و شوکت . (برهان ). || خجل و شرمنده . (برهان ) (آنندراج ). شرمنده . (شرفنامه ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
بی آب . (اِخ ) دهی از دهستان فرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 411 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
چشم بی آب . [چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بی حیاو بی شرم . (برهان ). کنایه از چشم شوخ و گستاخ . (آنندراج ). بی حیایی و بی ش...
ازین زاغ ساران بی‌آب و رنگ ـــــــ نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ ( فردوسی طوسی)
بیاب . [ ب َی ْ یا ] (ع ص ) (از «ب ی ب ») سقایی که برای فروخت آب به کوچه ها بگردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء...
بی آب و رنگ . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) هیچ خوبی ندارد. (آنندراج ).خالی از لطافت و زیبایی و نیکویی . (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.