بیان
نویسه گردانی:
BYAN
بیان . [ ب َ ] (ع مص ) پیدا و آشکار شدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیدا شدن . (ترجمان القرآن ). اتضاح . (اقرب الموارد): بانه بیاناً؛ آشکار کرد آنرا. (ناظم الاطباء). || سخن پیدا و گشاده گفتن . || پیدا و ظاهر کردن چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). پیدا کردن . (ترجمان القرآن ). || افزون آمدن در فضل (لازم و متعدی ). (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خجسته بیان . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ب َ ] (ص مرکب ) خوش گفتار. میمون گفتار. خوش و مبارک بیان . بیان خوش : زبان خجسته بیان بزمزمه تلاوت قرآن گش...
بیان کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن و واضح کردن . تقریر نمودن . (ناظم الاطباء). بازنمودن . پدید کردن . روشن کردن تعبیر. توضیح : ب...
الهام بیان . [ اِ ب َ ] (ص مرکب ) گفتار و خطاب از روی الهام . (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.
فسرده بیان . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) کنایت از کسی است که سخنان او خنک و بی مزه و پوچ و بیهوده باشد. (برهان ).
سحبان بیان . [ س َ ب َ] (ص مرکب ) که در فصاحت سحبان را ماند : آصف حاتم سنی احنف سحبان بیان یحیی خالدعطا جعفر هارون شعار. خاقانی .رجوع به سحب...
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (ص مرکب ) که بیانی شیرین دارد. که خوش و دلنشین تکلم کند. آنکه بیانی شیرین و گیرا دارد. (از یادداشت مؤلف ). ||...
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) ریشه ٔ دوایی که به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). سوس . دارهرم . غلوخزیا. غلوقزیا. عودالسوس . قلوقی...
افسرده بیان . [ اَ س ُ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از پوچ و بیمزه گو که سخنش مؤثر نباشد و به دل نزند. (آنندراج ). آنکه سخن او سرد و بیحال ...
تزریق بیان . [ ت َ ب َ ] (ص مرکب ) کاذب و دروغگو. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و رجوع به تزریق شود.
ژولیده بیان . [ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بیان و گفتار او درهم و مشوش باشد. (آنندراج ).