اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی تمیز

نویسه گردانی: BY TMYZ
بی تمیز.[ ت َ ] (ص مرکب ) بی بصیرت . بی دانش . که نیک از بد نداند. که خیر از شر نشناسد. بی عقل . بی خرد :
دینت را با عالم حسی بمیزان برکشند
بی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند.

ناصرخسرو.


مردم بی تمیز با هشیار
بمثل چون پشیز و دینارند.

ناصرخسرو.


پسری داشت احمق و جاهل و بی تمیز و غافل . (سندبادنامه ص 114).
مسکین خر اگرچه بی تمیز است
چون بار همی برد عزیز است .

سعدی .


اوفتاده ست در جهان بسیار
بی تمیز ارجمند و عاقل خوار.

سعدی .


و رجوع به تمیز شود. || بی سلیقه . || چرکین . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.