بی جواب . [ج َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آنکه قابل جواب نباشد. (آنندراج ). بی پاسخ و غیرمقبول . (ناظم الاطباء). سخن که نتوان آنرا جواب گفت . (یادداشت بخط مؤلف )
: عین صواب و مسئله بی جواب .
سعدی .
خجالت میکشم از نامه های بی جواب خود
که بار خاطر آن رخنه ٔ دیوار میگردد.
صائب (از آنندراج ).