اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی حرمت

نویسه گردانی: BY ḤRMT
بی حرمت . [ ح ُ م َ ] (ص مرکب ) بی ادب . بی آبرو :
این چنین سنگدلی بی حق و بی حرمت جفت
شاه مسعود مبیناد و میفتاد ز راه .

منوچهری .


و دلم از جهت وی مشغول بود فارغ شد که بدست این بیحرمتان نیفتاد. (تاریخ بیهقی ).
سوی خردمند بصد بدره زر
جاهل بی قیمت و بی حرمت است .

ناصرخسرو.


من بدیشان شکرم جاهل بی حرمت را
که خران را حکماباز بشیران شکرند.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.