اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی حس

نویسه گردانی: BY ḤS
بی حس . [ ح ِ / ح ِس س ] (ص مرکب )عاجز از احساس کردن . (ناظم الاطباء). که چیزی را درنیابد. رجوع به حس شود. || کودن و گول . (ناظم الاطباء). کودن . ابله . (فرهنگ فارسی معین ). || بی محبت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- بی حس شدن :
کرشمه ٔ تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد.

حافظ.


رجوع به حس و احساس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
بیهس . [ ب َ هََ ] (ع اِ) شیر.(منتهی الارب ). از صفات شیر است و از آن اسمی مشتق شده است . (از لسان العرب ). || (ص ) مرد دلیرو شجاع . || ز...
بیهس . [ ] (اِخ ) ابن زمیل . نام مهردار ولیدبن یزیدبن عبدالملک . رجوع به الوزراء و الکتّاب جهشیاری ص 44 شود.
بیهس . [ ب َ هََ ] (اِخ ) بدون الف و لام ، نام مردی که مثل است در گرفتن قصاص . (منتهی الارب ).
بیهس . [ ب َ هََ ] (اِخ ) ابوبیهس ، کنیه ٔ هیصم بن جابر خارجی است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوبیهس شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.