گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بید نویسه گردانی: BYD بید. [ ب َ ] (ع ص ) ناخوب . هیچکاره : طعام بید؛ طعام هیچکاره . (منتهی الارب ). طعام ردی و هیچکاره ۞ . (ناظم الاطباء). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه واژه معنی بید بید. (اِ) ۞ درختی است مشهور و آن را به عربی صفصاف خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). درختی است از تیره ٔ بیدها و جنسهای بسیار دارد مانند س... بید بید. (اِ) نام کرمی که قالی و کاغذ و پشمینه را خراب سازد. (غیاث ). کرمکی را گویند که کاغذ و جامه های پشمین را ضایع کند و تباه سازد. (برهان )... بید بید. (اِخ ) نام دیوی بود در مازندران که رستم او را کشت . (برهان ). نام دیوی که با رستم در مازندران جنگید. (از ناظم الاطباء). نام دیوی از د... بید بید. (اِخ ) کتاب احکام دین هندویان . (ناظم الاطباء). بزبان هندی کتابی است مشتمل بر احکام دین هندوان و به اعتقاد ایشان کتاب آسمانی است ... بید بید.[ ب َ دَ ] (ع اِ) اسمی است مبنی بر فتح و گاهی باء آن به میم تبدیل گردد، مید. بمعنی غیر و فرقی که با غیر دارد در این است که پیوسته ... بید بید. (ع اِ) ج ِ بیداء بر خلاف قیاس .(از لسان العرب ) (منتهی الارب ). رجوع به بیداء شود. بید بید. [ ب َ ] (ع مص ) بود. بیاد. بواد. بیدودة. هلاک گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ). منقرض شدن . (از اقرب الموارد). ان... بید بید. (اِخ ) دهی از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزواربا 1246 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). بید بید. (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند با 171 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). بید بید. (اِخ ) ملقب به ونرابیلیس ۞ (بمعنی معزز، محترم ). متولد 673 و متوفای 735م . مورخ انگلیسی و عالم الهیات از راهبان بندیکتی و احتمالاً د... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۱۰ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود