اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیدادگر

نویسه گردانی: BYDʼDGR
بیدادگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بیدادمند. بیدادوند. ستمگر و متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). جائر. غاشم . ستمکار. غشوم . متعدی . قاسط. ستم پیشه . جفاکار. جفاپیشه . طاغیه . (یادداشت مؤلف ). ظالم و ستمکار لیکن موافق قاعده نادادگر باید چه دادگر گوئیا صیغه ٔ فاعل است و سلب آن با لفظ «نا» شود چنانکه سلب وصف جاهل به «ناجاهل » کنند نه «بی جاهل » مگر آنکه گفته شود که بیدادگر مرکب بمعنی ستم است یا مخفف بیدادی بهر حال بیدادگر بمعنی ستمگر باشد. (از آنندراج ) :
که بیداد و کژی ز بیچارگیست
به بیدادگر بر بباید گریست .

فردوسی .


به بد بس دراز است دست سپهر
به بیدادگر برنگردد بمهر.

فردوسی .


ایا مرد بدبخت بیدادگر
به نابودنی ها گمانی مبر.

فردوسی .


هر کو بجز از تو بجهانداری بنشست
بیدادگر است ای ملک و بی خرد و مست .

منوچهری .


چو شاهی است بیدادگر از سرشت
که باکش نیاید ز کردار زشت .

اسدی .


از تو هموار همی دزدد عمرت را
چرخ بیدادگر و گشتن هموارش .

ناصرخسرو.


خاکست ترا دایه از آن ترس که روزی
خون تو خورد دایه ٔ بیدادگر تو.

خاقانی .


کز دربیدادگر باز گرد
گرد سراپرده ٔ این راز گرد.

نظامی .


چو خسرو خبر یافت کان آب و خاک
ز بیداد بیدادگر شد خراب .

نظامی .


بیدادگری ز من ربودش
من کاشته بودم او درودش .

نظامی .


شنیدم که باری بعزم شکار
برون رفت بیدادگر شهریار.

سعدی .


نه از جهل می بشکنم پای خر
بل ازجور سلطان بیدادگر.

سعدی .


گریزد رعیت ز بیدادگر
کند نام زشتش بگیتی سمر.

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.