اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیدار کردن

نویسه گردانی: BYDʼR KRDN
بیدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از خواب برخیزانیدن . (ناظم الاطباء). بعث . (ترجمان القرآن ). از خواب برانگیختن . از خواب برکردن . ایقاظ. تیقظ. (یادداشت مؤلف ) : زن را آهسته بیدار کرد. (کلیله و دمنه ).
تماشای او در دلش کار کرد
بپایش بجنباند و بیدار کرد.

نظامی .


بانگ طبلت نمیکند بیدار
تو مگر مرده ای نه بیداری .

سعدی .


ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان ).
|| هوشیار کردن . (ناظم الاطباء). متنبه کردن . (یادداشت مؤلف ) :
ازین خواب بیدارتان کردمی
همه زنده بر دارتان کردمی .

فردوسی .


نخست آفرین جهاندار کرد
دل موبد از خواب بیدار کرد.

فردوسی .


ابا رخش برخیره پیکار کرد
بدان کو سر خفته بیدار کرد.

فردوسی .


وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار.

منوچهری .


مرا بخواب دل آکنده بود و شرخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.

ناصرخسرو.


گر همی خفته گمانیت برد خفتست
خفته بگذار و مکن بیهده بیدارش .

ناصرخسرو.


چو من خفته ای را تو بیدارمرد
نبایست از این گونه بیدارکرد.

نظامی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.