اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیرحم

نویسه گردانی: BYRḤM
بیرحم . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رحم ) درشت و ظالم . بی شفقت . سنگدل . (ناظم الاطباء). قسی . قاسی . جبار. سخت دل . غلیظ القلب . قسی القلب . دل سخت : و ایشان با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بیرحم و زبان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند. (حدود العالم ). از گناه بازگردید و توبه کنید تا از دست او نجات یابید و وی نزدیک است ببلوغ رسد و سخت بیرحم و بی شفقت است . (قصص الانبیاء ص 179).
نهنگی بدخویست این زو حذر کن
که بس پرخشم و بیرحم است و ناهار.

ناصرخسرو.


بیرحمی و درشت که از دستبند تو
نه نیک سام رست و نه بدحام بیرحام .

ناصرخسرو.


کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی . (سندبادنامه ص 75). مهامط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرحم منزه . (سندبادنامه ص 120).
چون دشمن بیرحم فرستاده ٔ اوست
بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست .

سعدی .


بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری .

سعدی .


چنان بیرحم زد تیغ جدایی
که گوئی خود نبوده ست آشنایی .

حافظ.


و رجوع به رحم شود. || وحشی . بیابانی . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
بی واجی پارسی و رحم عربی است؛ همتای پارسی اینهاست: سنگدل (دری) ایستف istaf (مانوی: istaft) ***فانکو آدینات 09163657861
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.