اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیرون

نویسه گردانی: BYRWN
بیرون . (ق ، اِ) ۞ مقابل درون . بِرون ۞ مخفف آنست و بلفظ شدن و افتادن و زدن و جستن و آمدن و ماندن و دادن و کردن و کشیدن و آوردن و بردن مستعمل . (غیاث ) (آنندراج ). ضد درون . (انجمن آرا). برون . (شرفنامه ٔ منیری ). بدر و خارج . خارج در. نقیض اندرون . (ناظم الاطباء). مقابل اندرون . خارج . خلاف درون .(یادداشت مؤلف ). این کلمه با مصادری ترکیب شود نظیر بیرون آمدن . بیرون آوردن . بیرون افکندن . بیرون انداختن . بیرون بردن . بیرون پاشیدن . بیرون تاختن . بیرون خرامیدن . بیرون خزیدن . بیرون دادن . بیرون دویدن . بیرون راندن . بیرون رفتن . بیرون روفتن . بیرون ریختن . بیرون زدن . بیرون زهیدن . بیرون شدن . بیرون طلبیدن . بیرون فرستادن . بیرون کردن . بیرون لنجیدن . بیرون ماندن . بیرون نهادن و غیره . (یادداشت مؤلف ) :
چو خورشید آید ببرج بُزه ۞
جهان را ز بیرون نمانده مزه .

بوشکور.


چو شد دوخته یک کران از دهانش
بماند از شگفتی به بیرون زبانش .

فردوسی .


منکه بوالفضلم و ... بیرون طارم بدکانها بودیم نشسته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147). بر آنچه واقف گشتندی در اندرون و بیرون بازنمودندی . (تاریخ بیهقی ص 659).
در دهن پاک خویش داشت مر آنرا
وز دهنش جز بدم نیامد بیرون .

ناصرخسرو.


- بیرون از ؛ خارج از. آنسوی :
که بیرون ازین پیکر قیرگون
نشانی دگر میدهد رهنمون .

نظامی .


چون بنسبت روش خواجه و درویشان ایشان آن جمع هیچ محل اعتراض نیافتند سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 189).
- بیرون از تقریر بودن ؛ تقریر و بیان کردن نتوانستن . قدرت تقریر نداشتن : حالتی مشاهده کرده شد که از تقریر بیرون است . (انیس الطالبین ص 77).
- بیرون از چیزی بودن ؛ نبودن جزء چیزی . داخل و ضمیمه ٔ آن نبودن . در عداد آن نبودن . از جنس آن نبودن . در میانه ٔ آن نبودن . خارج از آن بودن : موسی عصا بیفکند اژدها گشت ... جادوان ایمان آوردند و گفتند این کار از جادویی بیرون است . (مجمل التواریخ والقصص ). آن خورند که درشرع حرام و آن کنند که بیرون از دین اسلام بود. (راحةالصدور).
- بیرون از صدر ؛ دور از مسند. کنار صدر. نه بالای آن . نه روی مسند : خواجه ... بیرون از صدر بنشست و دوات خواست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 794).
- بیرون از فرمان ؛ در فرمان نبودن . زیر فرمان نبودن :
زر و نعمت اکنون بده کآن تست
که بعد از تو بیرون ز فرمان تست .

سعدی .


- بیرون از مردی بودن ؛ از حد مردی دور بودن :
از این مایه گر لشکر افزون بود
ز مردی و از داد بیرون بود.

فردوسی .


- بیرون این جهان ؛ خارج از این دنیا : و معلوم رای ایشان گردد که بیرون این جهان صورت نمای بیمعنی عالمی دیگراست . (اسرارالتوحید ص 2).
- بیرون پارس ؛ خارج از پارس :
نه که بیرون پارس منزل نیست
شام و روم است و بصره و بغداد.

(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 2).


- بیرون خرگاه ؛ خارج از خرگاه : منصور اندر... نشسته بود و غلامان را ساخته کرد کشتن او را [ ابومسلم ] از بیرون خرگاه . (تاریخ سیستان ).
- بیرون طاقت ؛ فوق طاقت . دور از حد طاقت و تحمل . خارج از طاقت : خواجه ٔ بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش مینهد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 369).
- بیرون نبودن از ؛ خارج نبودن از :
آخر هر کس از دو بیرون نیست
یا برآوردنیست یا زدنیست
نه به آخر همه بفرساید
هر که انجام راست فرسدنیست .

رودکی .


وگر زانکه دریای جیحون بدی
که کشتی ز دریا نه بیرون بدی .

فردوسی .


|| بیش . زیاده . علاوه . علاوه بر. (یادداشت مؤلف ) : و چین را بیرون از این نود ناحیت است عظیم . (حدود العالم ). و قرب صد و پنجاه هزار سوار لشکر سلطان عرض داده بودند بیرون پیاده که صد هزار دیگر بودند. (تاریخ سیستان ). و تواضعی داشت از حد بیرون . (تاریخ سیستان ). در مطبخ او [ سلیمان ] هر روز چهل هزار گاوخرج شدی بیرون گوسپند و دیگر حیوانات . (ابوالفتوح رازی ). کسوت خاص بیرون از قبای بجواهر و اسب نوبت و ساخت لعل و پیل ... (راحةالصدور راوندی ). و شصتهزار چهارپای بیرون گوسفند که تراکمه از دروازها رانده بودند. (جهانگشای جوینی ).
گرچه بیرون ز رزق نتوان خورد
در طلب کاهلی نشاید کرد.

سعدی .


- بیرون از، بیرون ِ ؛ بعلاوه . علاوه بر. گذشته از. علاوه بر این . جز از. غیر از. خارج از. بیش از : با وی دو هزار سوار ترک و هندو بیرون غلامان و خیل وی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 577). بیرون دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 614). نهرهای بزرگ معروف بیرون از نهرهای تفاریق نهر طاب ... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 150). ذکر نهرهای معروف بزرگ اینست که یاد کرده آمد و بیرون از این بسیار نهرها هست و جویها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 153). و غلامان بیرون از قانون قرار و قاعده هیچ از رعایا نیارستندی خواست . (نوروزنامه ). بیرون از انوشیروان او را [ قباد را ] پسری بود قارن نام . (مجمل التواریخ والقصص ). بیرون ازین هیچ نیافتم . (مجمل التواریخ والقصص ). و اندر تاریخ احمدبن ابی یعقوب خواندم که بیرون از حسن و حسین کسانی که به پیغمبر ماننده بودند... (مجمل التواریخ والقصص ). و روایت است که هزار خروار زر صامت در آنجا [ در تخت طاقدیس ] کرده بود بیرون از جواهر که قیمت آن بینهایت باشد. (مجمل التواریخ والقصص ). بدانکه پیغمبران را و پادشاهان ... را هر جایگاه بیرون از نام به لقبی خوانده اند. (مجمل التواریخ والقصص ). پنجاه هزار درم حاصل کرد بیرون از هزینه و ضیعتی نیکو. (تاریخ طبرستان ).
درویش و پادشه نشنیدم که کرده اند
بیرون ازین دو لقمه ٔ روزی تناولی .

سعدی .


حاصل مال اجارت ازین بازار هر سال مبلغ چهل هزار درم است بیرون از تکلفات عمال و توقعات حمال و... (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 56).
بیرون ز آه سینه و از آتش جگر
بسیار سرد و گرم زمانه چشیده ام .

سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).


- || غیر از. بغیر از. بجز از. عدای . به استثنای : ولیدبن مغیره را پسری بود نام او عماره و بزرگ و ریش آور شده و اندر جوانان قریش ازو عاقلتر و نیکوروی تر نبود... و همه ٔ مردمان بیرون از قریش او را دوست داشتندی و پدرش بدو ناز می کردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و بیرون از لشکریان و سپاهیان بر اسپ ننشینند یعنی اهل بازار و روستا و محترفه . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). نامها و عدد ایشان [ ساسانیان ] آنانک پادشاه شدند سی و یک پادشاه بیرون از بهرام شوبین و شهربراز که هردو خارجی بودند... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 19). رگها و شریانها که یاد کرده آمد چهل وهشت است ، بیرون از این رگها که اندر دست و پای و سر و گردن است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). یک دختر دارم و بیرون از وی کس ندارم . (چهارمقاله ). پادشاهی ایشان دو هزار و چهارصد و بیست ویکسال و هفت ماه و اند روز بوده بیرون از کیومرث .(مجمل التواریخ والقصص ).
بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای
من تا به سی پدر همه دین دار و دین خرم .

سوزنی .


روز و شب است سیم سیاه و زر سپید
بیرون از این دو عمر ترا یک پشیز نیست .

خاقانی .


گفت بیرون ازین ندارم نام
خواه تیغم نمای و خواهی جام .

نظامی .


بیرون جماعتی که از حکم چنگیزخان و قاآن از زحمات مؤنات معافند. (جهانگشای جوینی ). اگرامراء دولت ... نیز رغبت خانه نمایند و عرصه ٔ گرمسیرخالی ماند غز را دیگر خصوم باشند بیرون از پادشاه اسلام . (المضاف الی بدایعالازمان ص 41).
- بیرون (از) اعراض ؛ علاوه بر اعراض . غیر از اعراض : و بیرون اعراض که یاد کرده شد بسیارعرضهای ظاهر است که بر احوال باطن نشان دهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- بیرون از اندازه ؛ زیاده از اندازه . بیش از اندازه : سخنان مزاح بیرون از اندازه میگویند با یکدیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599).
- بیرون از حساب ؛ اضافه و علاوه برشماره . بیشمار :
بنوری کز خلایق در حجابست
به انعامی که بیرون از حسابست .

نظامی .


لطف او لطفی است بیرون از حساب
فضل او فضلی است افزون از شمار.

سعدی .


- بیرون از حسد چیزی ؛ علاوه و جز از حسد چیزی : و ایشان را بیرون از حسد فضل با او دشمنی بودی . (راحةالصدور راوندی ).
- بیرون از ظریفی ؛ علاوه و اضافه بر ظریفی :
ظریفی کرد و بیرون از ظریفی
نشاید کرد با مستان حریفی .

نظامی .


- بیرون از علم چیزی ؛ علاوه بر دانش آن چیز : بوصادق در علم آیتی بود و بسیار فضل بیرون از علم شرع . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 206). مردمان او را شاعر شناسند اما بیرون از شاعری خود مردی فاضل است در نجوم و طب و ترسل . (چهارمقاله ).
- بیرون از مزد ؛ علاوه بر اجرت . غیر از مزد : و دایه را از پدر کودک منفعت بود گونه گونه و بیرون از مزد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
- بیرون یکروزه ؛ علاوه از چیز لازم برای یک روز : آتش ... اندرزد وهر جامه که داشتند بسوخت و هر طعامی که بیرون یکروزه بود بسوخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
|| به استثنای . جز. عدای ِ. سوای ِ. ورای . غیر از. (یادداشت مؤلف ) :
هر آن بد کز اندیشه بیرون بود
ز بخشش بکوشش گذر چون بود.

فردوسی .


زانکه این حال از دو بیرون نیست
یا قضا هست یا قضا نبود.

ابن یمین .


- بیرون از آنکه ؛ بغیر از آنکه . بغیر از. بجز. علاوه بر : هزار و چهارصد تا استر همه اختیار.... بود بیرون از آنک به هرشهری و نواحی بود. (راحةالصدور).
- || بدون اینکه . (یادداشت مؤلف ).
- بیرون از سال ؛ غیر از سال . به استثنای سال : خلافت معتصم چهارده سال و نه ماه و در تاریخ جریر بیرون از سال دو ماه گوید. (مجمل التواریخ ).
|| مقابل خانگی : نان بیرون ؛ که در خانه پخته نشود. که خانگی نباشد. || بیگانه . اجنبی . خارجی . (ناظم الاطباء). || مبال . مستراح . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بیرون رفتن شود. || مقابل درون . مقابل اندرون . بیرونی .خانه ٔ مردان . مقابل اندرون و اندرونی . (یادداشت مؤلف ) : پنج دینار باقیست و بیرون از آن از حطام دنیا در اندرون و بیرون خانه چیزی ذخیره نمانده .(جهانگشای جوینی ). || ظاهر. ظاهری . (ناظم الاطباء). مقابل باطن و درون . (یادداشت مؤلف ) : درون من در این یکیست با بیرونم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
بموبد چنین گفت کای رهنمون
چه چیز آنکه خوانی همیش اندرون
دگر آنکه بیرونش خوانی همی
جز این نیز نامش ندانی همی .

فردوسی .


سمعانی در کتاب الانساب خود ذیل بیرونی نویسد: نسبت باشد بخارج خوارزم و در خوارزم آنکه را از خود شهر نبود و از خارج آن باشد بیرونی گویند. (از انساب سمعانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بیرون دمیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) خارج شدن . رستن . برون دمیدن . رجوع به برون دمیدن شود.
بیرون دویدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) به خارج آمدن با سرعت . برون شدن : انبجاس ، انفجار؛ بیرون دویدن آب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دویدن شود...
بیرون راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) اخراج . بیرون کردن .
بیرون سریدن . [ س ُ دَ ] (مص مرکب )به خارج سر خوردن . رجوع به سریدن و سر خوردن شود.
بیرون ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) از چیزی بدر ریختن . (از آنندراج ) : آرزوئی در گره بستم دُرِ یکتا شدم حسرتی از دیده بیرون ریختم دریا شدم .بی...
بیرون زهیدن . [ زِ دَ ] (مص مرکب ) به خارج تراویدن . تراوش کردن بخارج . پس دادن . رجوع به زهیدن شود.
بیرون آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون بردن . برآوردن . بدر آوردن . خارج کردن . (ناظم الاطباء). برون آوردن . اخراج : که آرد از شجر بیرون که ...
بیرون خزیدگی . [ خ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت بیرون خزیده : جحوظ عین ؛ بیرون خزیدگی چشم . (ملخص اللغات ).
بیرون خزیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) برون خزیدن . بیرون جستن . بیرون خیزیدن . پلقیدن : از کجا اندر خزیدستی درین بی در حصارهمچنان یک روز اینج...
بیرون جهیدن . [ ج َ دَ] (مص مرکب ) برون جهیدن . رجوع به برون جهیدن شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.