بیرون آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون بردن . برآوردن . بدر آوردن . خارج کردن . (ناظم الاطباء). برون آوردن . اخراج
: که آرد از شجر بیرون که بخشد لذت و بویش
که اندر شاخ چوب او را نگویی بارور دارد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 134).
اگر ناری سر اندر زیر طاعت
بمحشر جانت بیرون ناری از نار.
ناصرخسرو.
و رجوع به برون آوردن شود.
-
بیرون آوردن بر ؛ خروج دادن . (یادداشت مؤلف ). شورانیدن . مسلط ساختن بقهر و غلبه
: غرض تو آن بود که ملک بر من بشورانی و خاص و عام را بر من بیرون آری . (تاریخ بیهقی ).
0 گفت یا امیر حکم خدای این بودکه مرا بر تو بیرون آورد و ما امروز بچشم خویش می بینیم این کار بدین عظیمی را. (تاریخ بخارای نرشخی ص
100). ببخارا مردی پدید آمده است و ولایت بر ما شوریده میدارد و قومی را برخلاف ما بیرون آورده است . (تاریخ بخارای نرشخی ص
71). رجوع به برون آوردن شود.
-
بیرون آوردن کسی را از بیماری ؛ علاج نمودن . شفا بخشیدن
: و بچنین تدبیرها بیرون آوردم او را ازین بیماری و بجمله علاج این کس همان بود. (هدایةالمتعلمین ص
248).
|| تشخیص دادن
: اندر شناختن و بیرون آوردن که هر بیماری کدام بیماری است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || استخراج کردن . (یادداشت مؤلف )
: و جواهر از معادن بیرون آورد. (نوروزنامه ). و زر و نقره ومس و ارزیز و سرب از کانها بیرون آورد. (نوروزنامه ). رجوع به برون آوردن شود. || تبریز؛ بیرون آوردن و از همسران خود درگذشتن به فضل . (ترجمان القرآن ) (دهار). آشکار کردن . || ابداع . (یادداشت مؤلف ). پدید آوردن
: و این علم را [علم موسیقی را ] فیثاغورس حکیم بیرون آورد. (نفایس الفنون ). || برگزیدن . اختیار کردن
: از میان آن قوم سه پیر بیرون آوردند خردمندتر. (تاریخ بیهقی ).