بیرون بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) برون بردن . خارج کردن . خارج ساختن . مقابل درآوردن . نقل کردن بخارج
: بفرمود تا کوس بیرون برند
درفش بزرگی بهامون برند.
فردوسی .
ازین بند و زندان بناچار و چار
همان کش درآورد بیرون برد.
ناصرخسرو.
رجوع به برون بردن شود. || محو کردن . زدودن . زایل کردن
: بزرگواری و کردار اوو بخشش او
ز روی پیران بیرون همی برد آژنگ .
فرخی .
|| خارج ساختن . گرفتن
: پیش از آن کز دست تو بیرون برد
گردش گیتی زمام اختیار.
سعدی .
رجوع به برون بردن شود.
-
بیرون بردن از راه ؛ گمراه کردن
: و داعیان بهر جای بیرون کرد و بسیار خلق را از راه بیرون برد. (تاریخ بخارای نرشخی ص
78).
-
جان از مهلکه بیرون بردن ؛ نجات یافتن . (از یادداشت مؤلف ).