بیرون کشیدن . [ ک َ
/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) برون کشیدن . بدر آوردن . کندن . جدا کردن
: فرودآمد آن بیدرفش پلید
سلیحش همه پاک بیرون کشید.
فردوسی .
|| خارج شدن . بیرون رفتن (با سپاهیان )
: ز میدان چو بهرام بیرون کشید
همی دامن از خشم در خون کشید.
فردوسی .
ز پیش پدر سرخه بیرون کشید
درفش سپه سوی هامون کشید.
فردوسی .
رجوع به برون کشیدن شود.
-
بیرون کشیدن از جائی ؛ خود و گروهی را از آنجای بجای دیگر بردن . (یادداشت مؤلف ). خارج کردن و خارج شدن . بیرون رفتن و بیرون بردن
:شهنشه چو از گنگ بیرون کشید
سپه را ز تنگی بهامون کشید.
فردوسی .
سپه را ز بغداد بیرون کشید
سراپرده ٔ نو به هامون کشید.
فردوسی .
-
راز بیرون کشیدن ؛ فاش کردن . آشکار کردن
: سیاوش ز رستم بپرسید و گفت
که این راز بیرون کشیم از نهفت .
فردوسی .
|| انتخاب . (یادداشت مؤلف ). برگزیدن .