اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی زبانی

نویسه گردانی: BY ZBANY
بی زبانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خاموشی . (ناظم الاطباء). سکوت :
چون مرا آفت ز گفتن میرسد
بی زبانی بر زبان خواهم گزید.

خاقانی .


لیکن بحساب کاردانی
بی غیرتی است بی زبانی .

نظامی .


من از بی زبانی ندارم غمی
که دانم که ناگفته داند همی .

سعدی .


|| عجز از سخن آوری . لالی . گنگی :
نه گویای سخن از بی زبانی
نه جویای طعام از ناتوانی .

نظامی .


- با زبان بی زبانی ؛ نه آشکارا و به وضوح . به ایما و اشاره با حرکات و وجنات :
بی زبانان با زبان بی زبانی شکر حق
گفته وقت کشتن و حق را بزندان دیده اند.

خاقانی .


|| فقد زبان . نداشتن قدرت ناطقه و تکلم :
در او [ در نی ] جان نه و عشق جان منست
بدین بی زبانی زبان منست .

نظامی .


|| عدم فصاحت و زبان آوری . عجز در سخن بلیغ و رسا گفتن :
نه عجب کمال حسنت که بصد زبان بگویم
که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
با بی زبانی ساختن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) خموشی گزیدن . (آنندراج ). کنایه از سکوت ورزیدن و حرف نزدن باشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.