بی سامانی . (حامص مرکب ) بی نظمی . بی انتظامی . (یادداشت مؤلف ). بی ترتیبی . بی نظامی . خلل . اختلال . (یادداشت مؤلف ). || بی معیشتی . درویشی و مفلسی . (ناظم الاطباء). بی ساز وبرگی . || بی خانمانی . دربدری
: ور به بسطام شدن نیز ز بی سامانیست
پس سران بی سر و سامان شدنم نگذارند.
خاقانی .
|| پریشانی و بدبختی . (ناظم الاطباء). آشفته حالی . آشفتگی .آشفته حالی که از جنون و بی نظمی باشد
: و از تهور و تهتک و بی سامانی ، اتباع بیشتر از او متنفر شدند و برگردیده و او را بازگذاشتند. (تاریخ طبرستان ). || زنا. (مجمل اللغه ).
-
بی سامانی کردن ؛ فجور. (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ).