بی سنگ . [ س َ ] (ص مرکب ) (از: بی + سنگ )بی وقار و تمکین . (رشیدی ). کنایه از بی وقر باشد. (انجمن آرا). سبک و بی وقار. (از آنندراج )
: اسکاف گه بروی گدا روی پیر خنگ
بی سنگ غر زنی که سرت باد زیر سنگ .
سوزنی .
در باب شاعری که مباد اوی امیر شعر
بی سنگ شاعری است بکوبم سرش بسنگ .
سوزنی .
من بی سنگ خاکی مانده دلتنگ
نه در خاکم در آسایش نه در سنگ .
نظامی .
و رجوع به سنگ شود. || بی طاقت
: ملک بی سنگ شد زان سنگ سفتن
که بایستش بترک لعل گفتن .
نظامی .