بی غم شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شادمان گشتن . بی اندوه شدن . از اندوه رَستن
: چو باید بخواهید و خرم شوید
خردمند باشید و بی غم شوید.
فردوسی .
بزرگان چو از باده خرم شدند
ز تیمار نابرده بی غم شدند.
فردوسی .
خود و گیو در کاخ نیرم شدند
زمانی ببودند و بی غم شدند.
فردوسی .
از غم فردا هم امروز ای پسر بی غم شود
هر که در امروز روز اندیشه ٔ فردا کند.
ناصرخسرو.
که گر منجم بروی شود چنان بیند
بروی چرخ که بی غم شود ز اسطرلاب .
مسعودسعد.