بی فروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + فروغ ) بی پرتو. || بی رونق . (آنندراج ). || ناکامیاب . || ناتمام . || بی نتیجه . (ناظم الاطباء)
: سخن گفتن من شود بی فروغ
شود پیش شه چاره ٔ من دروغ .
فردوسی .
|| نانجیب
: همان بددل و سفله و بی فروغ
سرش پر ز کین و زبان پردروغ .
فردوسی .
و رجوع به فروغ شود.