بی قراری . [ ق َ ] (حامص مرکب ) بی ثباتی . حالت و کیفیت بی قرار. ناپایداری . (از ناظم الاطباء). مقابل ثبات و سکون . || بی آرامی و قَلَق و وحشت و اضطراب . (ناظم الاطباء). تململ . برم . تبعص . تبعصص . ضجر. بی طاقتی . بی تابی . (یادداشت مؤلف ) (از منتهی الارب ): جواظ، ضجر، اجنثان ؛ بی خوابی و بی قراری . (منتهی الارب ). ناشکیبایی . بی صبری
: پس اگر بی قراری و حرارت بر حال خویش باشد یا زیادت می شودبباید دانست که ماده قویست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
کردند ز روی بی قراری
بر خود بهزار گونه زاری .
نظامی .
ملک را گرم دید از بی قراری
مکن گفتا بدینسان گرم کاری .
نظامی .
چونست حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی قراری .
سعدی .
جفای چنین کس بباید شنود
که نتواند از بی قراری غنود.
سعدی .
شب از بی قراری نیارست خفت
برو پارسائی گذر کرد و گفت .
سعدی .