بی قیاس . (ص مرکب ) (از: بی + قیاس ) بی حساب . بی شمار. (آنندراج ). خارج از حد و اندازه . بی پایان . بی انتها. غیرقابل بیان و تفسیر. (ناظم الاطباء)
: بگذرانیدی سپاه از روی دریا بی قیاس
۞ ژرف دریا باشد اندر جنب آن هر یک قلیل .
فرخی .
ای بی قیاس و دولت تو چون تو بی قیاس
ای بی نظیر و همت تو چون تو بی نظیر.
منوچهری .
اسکندر عظیم بشکوهید از آن لشکر و فیلان بی قیاس . (اسکندرنامه نسخه ٔ خطی نفیسی ).
دو کف کافی او والدین مکرمتند
از این و آن کرم و جود بی قیاس ولد.
سوزنی .
چو شه دید کان لشکر بی قیاس .
نظامی .
نوازشگریها رود بی قیاس .
نظامی .
بمصر رسید با لشکرهای بی قیاس و اموال و تجملات بی نهایت . (جهانگشای جوینی ). و ضرب بی محابا زدی و زجر بی قیاس نمودی . (گلستان ). سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک . (گلستان ). کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس . (گلستان ). کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. (گلستان ).تا بوقت فرصت وزیر و هر دو پسرانش را بکشت و نعمتی بی قیاس برداشت . (گلستان ). اموالی بی حد و نعمت بی قیاس حاصل کرد. (المضاف الی بدایع الازمان ص
39).
-
سپاس بی قیاس ؛ بی حد و حصر. (یادداشت مؤلف )
: و سپاس بی قیاس خداوندی را سزاست که ...
|| برخلاف نظام کلیه ٔ اشیاء و برخلاف رسم و قانون . (ناظم الاطباء).