بی گناهی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی تقصیری و بی جرمی . (از ناظم الاطباء)
: ازین بی گناهیش نخجیروار
گرفتند شیون به هر کوهسار.
فردوسی .
|| برائت . (یادداشت مؤلف )
: جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوی ّ بی گناهی ؟
حافظ.
|| عصمت . (یادداشت مؤلف )
: کنون در پیش شهری و سپاهی
ز من بنمود خواهد بی گناهی .
(ویس و رامین ).