بی مراد. [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + مراد) آنکه به میل و آرزوی خود نمیرسد. (ناظم الاطباء). ناکام
: مراد بی مرادی را روا کن
امید ناامیدی را وفا کن .
نظامی .
پس بگفتند این ضعیف بی مراد
از مجاعت سکته اندر وی فتاد.
مولوی .
و همه خوشیها در اختیار و قدرت و فعل است . مجبورخود نام با خود دارد، یعنی بی مراد و بیچاره و عاجز و بی مزد. (کتاب المعارف ). || بدون قصد. (یادداشت مؤلف )
: تا آب دهان را از بیرون آمدن بی مراد بازدارد [ لب ] . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
عجب ماند شه زان بهشتی سواد
که چون آورد خنده ٔ بی مراد.
نظامی .
|| بدون مرشد
: از مریدان بی مراد مباش
در توکل کم اعتقاد مباش .
نظامی .
و رجوع به مراد شود.