بی مرادی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ناکامی . نامرادی
: ... و سببی دیگر آنستکه طبیب را پیوسته سخن درد و بیماری وقی و اسهال ... باید شنید و آنرا جواب خوش باید داد.این همه انواع بی مرادی است و کسی را که چندین بی مرادی باید کشید اگر بیمار نشود عجب باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و تشنگان تموز بی مرادی . (سندبادنامه ص
6).
باز خوشیها در فعل و اختیار است دلیل بر آنکه لفظ جبر در بی مرادی مستعمل بود. (کتاب المعارف ).
نیست چون کار بر مراد کسی
بی مرادی به از مراد بسی .
نظامی .
گر مرادت را مذاق شکر است
بی مرادی بی مراد دلبر است .
مولوی .
هر که را برگ بی مرادی نیست
گو برو گرد کوی عشق مگرد.
سعدی (بدایع).
بر جوربی مرادی و درویشی و هلاک
آنرا که صبر نیست محبت نه کار اوست .
سعدی .
دل از بی مرادی بفکرت مسوز
شب آبستن است ای برادر بروز.
سعدی (بوستان ).